zananeshifte

زنان شیفته (روان شناسی محبت بی تناسب)

zananeshifte

زنان شیفته (روان شناسی محبت بی تناسب)

فصل ۳

نیاز به مورد نیاز بودن  

ابدا" سر در نمی آورم که چگونه می تواند این طور باشد.اگر مجبور بودم مثل او رفتار کنم دیوانه می شدم.

"می دانی ،تا به حال نشنیده ام از چیزی شکایت کند."

"چرا اینگونه رفتار می کند؟"

"مگر در او چه دیده است؟ می تواند به مراتب بهتر از این ها عمل کند."

خیلی ها درباره زنان شیفته و آنهایی که محبت بیش از اندازه می کنند از این قبیل حرف ها می زنند اما واقعیت این است که باید سرنخ بسیاری از این رفتار ها را در تجارب دوران کودکی زنان جستجو نمود. اغلب ما بر اساس آموزش های دوران کودکی خود رفتار می کنیم اغلب زنان در کودکی می آموزند که نیاز افراد خانواد را مقدم بر نیاز خود به شمار آورند.ممکن است تحت تاثیر شرایط مجبور باشیم که به سرعت رشد کنیم . بسیاری از ما هنوز به اندازه کافی رشده نکرده مسئولیت های بزرگترها را برعهده می گیریم،شاید به این دلیل که پدرومادمان ناتوان تر از آن بودند که مسئولیت های والدانه خود را تقبل کنند.این امکان هم وجود دارد که پدر یا مادر ما فوت کرده یا از هم طلاق گرفته باشند و ما در کودکی خواسته ایم جای خالی او را پر کنیم. شاید مجبور شده ایم از خواهران و برادرانمان و والد بر جای مانده خود،نگهداری و سرپرستی کنیم.شاید مادرمان باید برای تامین معیشت خانواده در بیرون از منزل کار می کرد و ما به ناگریز باید در نقش او ظاهر می شدیم و وظایفش را انجام می دادیم.ممکن است با پدر ومادرمان هر دو زندگی می کردیم . اما آن ها به خواسته های یکدیگر بی توجه بودند و ما مجبور می شدیم که به درد دل آن ها که با ما درباره روابطشان حرف می زدند گوش بدهیم در حالی که از آمادگی احساسی لازم برای این کار برخوردار نبودیم.به صحبت آن ها گوش می دادیم زیرا می ترسیدیم اگر اینگونه برخورد نکنیم مشکلی برای پدر یا مادرمان به وجود آید.مجبود بودیم در نقشی ظاهر شویم که برای ایفای آن آمادگی کافی نداشتیم. در نتیجه اقدامی برای حمایت از خود انجام ندادیم.پدر و مادرمان نیز ما را حمایت نکردند.به این دلیل که می خواستند ما را قوی تر از آنچه به واقع بودیم ببینند.با آنکه برای قبول این مسئولیت از بلوغ کافی برخوردار نبودیم،در مقام حمایت از آن ها برآمدیم.وقتی این اتفاق افتاد.دانستیم که چگونه به جای نیازهای خود به برآورده ساختن نیازهای دیگران توجه داشته باشیم . نیاز خود ما به عشق ،به مراقبت و به امنیت برآورده نشده باقی می ماند اما ما وانمود کردیم که قدرتمندتریم و هراسی به دل راه نمی دهیم .احساس کردیم که رشده کرده تریم و کمتر محتاج و نیازمند هستیم و حال آنکه واقعیت جز این بود.یاد گرفتیم که نیازمان را به مراقبت و توجه منکر شویم. آموختیم که به نیازها وخواسته های دیگران بیش از نیازها و خواسته های خودمان بها بدهیم و از کنار هراس ها و تالمات و نیازهای برآورده نشده خود بی تفاوت بگذریم . مدت ها وانمود که رشد کرده ایم و به بلوغ رسیده ایم .تقاضای چندانی نداشتیم و با این حال از خود مایه فراوان گذاشتیم.به طوری که حالا احساس می کنیم که دیر شده و کار از کار گذشته است.اینگونه است که کمک می کنیم و دل به این بسته ایم که هراسمان تمام خواهد شد و پاداشمان عشق خواهد بود.

ماجرای ملانی نکته ای است که می توان به آن اشاره کرد.نمونه ای است که نشان می دهد چگونه رشد کردن و بزرگ شدن سریع تر از قاعده و قبول مسئولیت های فراوان – و در این مورد به خصوص پر کردن جای خالی یکی از والدین-می تواند تولید مشکل کند.

روزی که با هم ملاقات کردیم. درست بعد از اینکه برای جمعی از دانشجویان پرستاری سخنرانی کردم،احساس کردم که در پس چهره اش تعارضی نهفته است. به نظر خسته اما بازیگوش می رسید . در پایان سخنرانی طبق معمول جمعی از حاضران در مجلس می خواستند حرف بزنند ومسائل خصوصیشان را در میان بگذارند،اما صحبت ها خصوصی تر از آن بود که بتوان در حضور سایرین درباره اش صحبت کرد.

در پایان سخنرانی و پس از آنکه همه ی دانشجویان سالن را ترک کردند،ملانی پیش من آمد و خودش را معرفی کرد.دستم را صمیمانه اما محکم فشرد.به نظرم رسید که این دست فشردن برا کسی که به جثه و ظرافت جسمانی او قدری محکم است.

برای صحبت با من مدتی طولانی انتظار کشیده بود و به نظر می رسید که گفتنی فراوان دارد.برای اینکه به او فرصت صحبت داده باشم پیشنهاد کردم که در فضای باز خوابگاه به اتفاق راه برویم تا حرف هایش را بزند. اشیا وکیف دستی ام را برداشتم تا از ساختمان بیرون برویم.تا نزدیک محوطه بیرون،دوستانه و معاشرتی حرف می زد،اما وقتی از ساختمان بیرون رفتیم و وارد فضای باز شدیم. لحن صحبتش تغییر کرد. متفکرانه شد.مسیری طولانی راه رفتیم. تنها صدایی که شنیده می شد،خش خش برگ هایی بود که از روی آن ها عبور می کردیم.

ملانی از روی زمین برگ درختی برداشت و به آرامی گفت: "مادر من الکلی نبود اما با توجه به آنچه شما درباره الکلیها گفتید و از تاثیر مخرب آن بر خانواده سخن گفتید،می توانم بگویم که تاثیرش در خانواده ما شبیه تاثیر یک الکلی بود.مادرم یک بیمار روانی بود.مشکل ذهنی داشت.بهتر بگویم خل بود و همین او را به کشتن داد. او به شدت افسرده بود . بارها در بیمارستان بستری شد وگاه مدت ها دور از خانه زندگی می کرد. مصرف داروهای اعصاب بر وخامت حالش می افزود.با خوردن این داروها حضور ذهن و تحرکش را از دست داد. کرخت و بی حال شد. بارها اقدام به خود کشی کرد تا اینکه یک بار موفق شد و جانش را از دست داد. البته سعی می کردیم که حتی برای لحظه ای او را تنها نگذاریم .اما آن روز به خصوص شرایط طوری شد که هر کدام به سمتی رفتیم. اگر چه خیلی طول نکشید مادرم خودش را در گاراژ حلق آویز کرد. پدرم او را پیدا کرد.

در این لحظه ملانی به سرعت سرش را تکان می داد،انگار می خواست خاطراتش را تخلیه کند.بعد از لحظه ای ملانی ادامه داد. مطالب مختلفی شنیده ام که با صحبت های امروز شما همخوانی دارد.شما در سخنرانی تان گفتید که فرزندان خانواده های الکلی یا سایر خانواده های بدکارکردی و ناسالم مانند خانواده ما اغلب کسانی را به همسری انتخاب می کنند که یا الکلی هستند یا به مواد مخدر معتادند.البته خدا را صد هزار مرتبه شکر که این موضوع در مورد شون صدق نمی کند.او نه الکلی است و نه به مواد مخدر توجه دارد،اما ما مسائل دیگری داریم.ملانی نگاهش را از من گرفت و به سمتی دیگر چرخید.

"من معمولا" با هر شرایطی میسازم . اما کم کم وضع رو به وخامت می گذارد. موضوع این است که پول و غذا و فرصتم تمام شده است،طوری این را گفت که گویی می خواست لطیفه ای تعریف کند،از او خواستم بیشتر توضیح بدهد.

"شون دوباره از پیش ما رفته است.ما سه فرزند داریم:سوزی شش ساله،جیمی چهار ساله وپیتر دو سال ونیمه است. من در یک بیمارستان به طور نیمه وقت کار می کنم . درس های دانشکده پرستاری هم هست. کارهای منزل را هم دارم که باید به آن ها رسیدگی کنم،وقتی شون در دانشکده هنر نیست یا از بچه ها مراقبت می کند و یا می گذارد و می رود ، وقتی این را می گفت نشانه ای از ناراحتی و دلخوری در چهره اش نبود.

"هفت سال پیش ازدواج کردیم،هفده ساله بودم و به تازگی از دبیرستا فارغ التحصیل شده بودم. شون بیست وچهار ساله بود. در تئاتر بازی می کرد و به طور پاره وقت هم به مدرسه هنر می رفت. به اتفاق سه تن از دوستانش در آپارتمانی زندگی می کردند.سابقا" روزهای یکشنبه به آپارتمانشان می رفتم و برایشان غذا درست می کردم . روزهای جمعه و شنبه یا روی صحنه بود یا دوستانش را می دید.به هر صورت همه شان از دیدن من خوشحال می شدند. آشپزی مرا خیلی می پسندیدند. دوستان شون به شوخی به او می گفتند که باید با من ازدواج کند تا من از او مراقبت کنم. فکر می کنم از این پیشنهاد خوشش آمد زیرا همین کار را هم کرد. از من تقاضای ازدواج کرد و من هم البته جواب مثبت دادم به هیجان آمده بودم او مرد فوق العاده  جذابی بود. بگذار عکسش را نشانت دهم. بعد دست در کیفش کرد و چند عکس را که در یک نایلون گذاشته بود بیرون کشید. همان اولی عکس شون بود.چشمانی سیاه،گونه های برآمده،چانه ای چال دار و همه ی اینها روی چهر های جاب عکس ها به عکس های هنری که از هنرمندان می گرفتند شباهت داشتند . از او این را پرسیدم و او جواب داد که بله همینطور است و بعد اسم یک عکاس مشهور را گفت که آن ها را تهیه کرده بود.

گفتم:"بله ،خیلی جذاب است." و او مغرورانه سرش را به نشا نه ی تایید پایین آورد و بعد به اتفاق به سایر عکس ها نگاه کردیم. عکس های سه کودک در مراحل مختلف رشد بود. از او پرسیدم که این عکس ها را چه کسی گرفته و او در جوابم گفت که شون یک عکاس حرفه ای هم هست که به کارهای نمایشی و هنری علاقه فراوان دارد.

 پرسیدم:"آیا در حال حاضر در این زمینه نیز فعالیتی می کند؟"

با صدایی که حالا خیلی پایین آمده بود گفت"خوب،راستش نه. مادرش برای او قدری پول فرستاد و او با این پول دوباره به نیویورک رفت تا اگر فرصت مطلوبی پیدا کند از آن استفاده کند."

با توجه به وفاداری مسلم ملانی به شون انتظار داشتم که به سفر شوهرش به نیویورک امیدوار باشد . اما اینطور نبود. به همین جهت از ملانی پرسیدم:بگو بدانم موضوع از چه قرار است؟"

ملانی در جوابم گفت: " می دانی ،مشکل ازدواج ما نیست.مشکل مادر اوست. او مرتب برای شون پول می فرستد هر وقت شون تصمیم می گیرد که مستقر شود و به خانواده اش برسد و یا هر آینه شغلی اختیار می کند،مادرش برای او یک چک می فرستد و شون را روانه می کند.مادرش نمی تواند به او نه بگوید.اگر مادرش از دادن پول به او خودداری کند مشکل ما برطرف می شود."

پرسیدم:"اگر مادرش دست از این کار برندارد چه می شود؟"

"در این صورت شون باید تغییر کند . کاری می کنم که بداند تا چه اندازه ما را با این رفتارش ناراحت می کند." حالا اشک چشمانش را پر کرده بود ." باید از قبول پول از مادرش خودداری کند."

" اما اینطور که تو تعریف می کنی، بعید به نظر می رسد."

صدای ملانی بلندتر شد و حالا مصمم تر نشان می داد"او قرار نیست که زندگی ما را خراب کند،شون باید در رفتارش تجدید نظر کند."

ملانی به برگ درشتی که روی زمین افتاده بود رسید و بعد با پا چند قدم به آن ضربه زد و به سمت جلو پرتابش کرد.

چند لحظه ای صبر کردم وپرسیدم" آیا مطلب دیگری هم هست که بخواهی بگویی؟"

در حالی که همچنان به برگ مقابل پایش لگد می زد گفت:" او بارها و بارها به نیویورک رفته است،آنجا کسی را دارد که با او ملاقات می کند."

پرسیدم :"منظورت این است که پای زن دیگری در میان است؟ ملانی در حالی که سرش را به نشانه ی تصدیق پایین می آورد به جای دیگری نگاه کرد."چه مدتی است که با هم رابطه دارند؟"

" آه ،سال هاست که یکدیگر را می شناسند" در این زمان ملانی شانه ای بالا انداخت."با نخستین بارداری من شروع شد. اما او را سرزنش نمی کردم . در شرایط خوبی نبودم و او هم از من بسیار دور بود.

جالب بود که ملانی مسئولیت بی وفایی شون را به خودش نسبت می داد و معتقد بود در حالی که شوهرش نمی تواند به طور جدی به یک کار وفعالیت بچسبد،وظیفه اوست که اسباب معیشت خانواده را تامین کند.از او پرسیدم آیا تاکنون به فکر طلاق افتاده است.

"در واقع یک بار از هم جدا شدیم . البته خیلی مسخره است زیرا با این سفر های دور و دراز او ما همیشه از هم جدا بودیم. اما وقتی موضوع جدا شدن را با او مطرح کردم بیشتر می خواستم به او درسی داده باشم. در حال حاضر شش ماه است که از هم جدا شده ایم . البته هنوز به من زنگ می زند اگر پول احتیاج داشته باشد برایش می فرستم اما روی هم رفته می توانم بگویم هر کدام زندگی خودمان را داشته ایم. در این مدت دو خواستگار هم برایم پیدا شد. برایم عجیب بود که اینقدر به من محبت می کردند با بچه ها هم مهربان بودند از این رفتارشان خوشم می آمد اما من هنز در فکر شون بودم و به همین جهت آن ها را جواب کردم و مجددا" به سراغ شون رفتم.

همچنان با ملانی قدم می زدیم. می خواستم درباره کودکی او اطلاعات بیشتری کسب کنم . می خواستم بدانم چه عاملی سبب شده که او به زندگی امروزش تن داده است.

از دوران کودکی ات چه برداشتی داری؟ چه می بینی؟ این را گفتم و به چهره اش دقیق شدم ابروانش چین افتاد.

"آه ،خیلی مضحک است . می بینم با پیشبند روی یک چهار پایه روبروی اجاق گاز ایستاده ام و غذایی را هم می زنم . من فرزند میانی پنج فرزند خانواده هستم.چهار ساله بودم که مادرم مرد.اما مدت ها قبل از مرگ مادرم آشپزی و نظافت می کردم زیرا مادرم به شدت بیمار بود . معمولا" از روی تخت بلند نمی شد. دو برادر بزرگترم بعد از اتمام تحصیلاتشان جایی مشغول به کار شدند و من تقریبا" وظیفه ی مادری برای همه ی افراد خانواده را بر عهده گرفتم.دو خواهرم به ترتیب نه وپنج سال از من جوان تر بودند.به همین دلیل وظیفه انجام دادن همه کارهای منزل بر دوش من بود اما به هر صورت با موضوع کنار می آمدم.پدرم کار می کرد . وظیفه ی خرید هم به عهده او بود. من هم آشپزی و نظافت می کردم. هر کاری می توانستیم می کردیم.همیشه کمبود پول داشتیم اما با آن می ساختیم.پدرم بسیار پر کار بود .در واقع در دو جا کار می کرد. به همین دلیل اغلب در منزل نبود مجبور بود بیرون از خانه بماند.شاید هم تا حدودی می خواست از مادرم دور باشد. البته همه ی ما تا حدی که می توانستیم از مادرمان فاصله می گرفتیم. زن بسیار دشواری بود.

در مقطع دبیرستان بودم که پدرم دوباره ازدواج کرد. شرایط ما بالافاصله بهتر شد زیرا زن جدیدش هم کار می کرد.او هم دختر 12 ساله ای داشت که در واقع هم سن و سال خواهر کوچکتر من بود.حالا پول مسئله آنقدر حادی نبود. پدرم هم خوشحال به نظر می رسید.برای اولین بار احساس بهتری می کردیم "دوباره پرسیدم:"درباره مرگ مادرت چه احساسی داشتی؟"

ملانی دندانهایش را روی هم فشار داد:" کسی که مرد سال ها بود که مادر من نبود. او شخص دیگری بود. کسی که یا خواب بود،یا فریاد می کشید و دردسر درست می کرد. زمانی را که او هنوز مادرم بود به یاد دارم ،اما نه آنقدر ها شفاف و روشن،موضوع مربوط به سال ها قبل است که او زنی ملایم و خوشرو بود. به هنگام کار و یا وقتی با ما بازی می کرد آواز می خواند. مادرم ایرلندی بود به همین سبب ترانه های ایرلندی میخواند...به هر صورت وقتی مرد همه ی ما ناراحت شدیم ،اما من احساس گناه هم می کردم احساس می کردم اگر به او توجه بیشتری کرده بودم شاید حالش تا این حد بد نمی شد."

کم کم به جایی که باید می رفتم نزدیک می شدیم.امیدوار بودم درآن چند لحظه باقی مانده بتوانم به ملانی نگاهی کرده باشم می خواستم او دست کم از همه ی مشکلاتش اطلاعاتی هر چند اندک به دست آورد.

از او پرسیدم:"آیا شباهتی میان زندگی کودکی ات و حالا احساس می کنی؟ حنده ناراحتی تحویلم داد:"بله،بیش از هر زمانی هنوز انتظار مراجعت شون را میکشم.درست همانطور که در کودکی انتظار آمدن پدرم را می کشیدم.اما هرگز شون را به سبب رفتارش ملامت نمی کنم.رفتنش به رفتن های پدرم شباهت دارد.پدرم ازآن جهت منزل را ترک می کرد که اسباب معیشت ما را فراهم کند البته حالا می بینم که این دو رفتن به هم شبیه نیست.اما من به آن به یک شکل نگاه می کنم."

ملانی لحظه ای مکث کرد ، انگار کم کم موضوع برایش روشن تر می شد و من هنوز همان ملانی شجاع هستم که شیرازه امور را در دست دارم.غذا را روی اجاق گاز هم می زنم و از بچه ها نگهداری می کنم:گونه های کرم مالیده ملانی گل انداخت."با این حساب حرفهایی که در سخنرانیتان زدید در مورد من کاملا" مصداق دارد.بله،همانطور است که شما می گویید،ما در زندگیمان کسانی را پیدا می کنیم تا در برخورد با آن ها در همان نقش های سنتیمان ظاهر شویم."

به هنگام خداحافظی ملانی مرا در آغوش کشید وگفت : " از اینکه به حرفهایم گوش دادید متشکرم لازم بود با کسی در این زمینه حرف بزنم . حالا بهتر درک میکنم اما هنوز آمادگی آن را ندارم که شرایطم را تغییر بدهم." و بعد از لحظه ای مکث گفت: از آن گذشته شون باید رشد کند و این کار را هم خواهد کرد؛مجبور است که رشد کند.آیا غیر از این است؟"

وبعد بدون اینکه منتظر جواب بماند ،برگشت و با گام نهادن روی برگ های زمین ریخته از من فاصله گرفت.

آگاهی و فراست ملانی به واقع افزایش یافته بود.اما بسیاری از تشابهات دیگر میان دوران کودکی و زندگی کنونی اش هنوز از آگاهی او خارج بود.

چرا زن جذاب ،باهوش و توانمندی مانند ملانی به رابطه ای تا این اندازه پر از رنج با کسی مانند شون احتیاج دارد؟ زیرا او و زنانی مثل او در خانواده های نگون بختی بزرگ شده اند که درآن فشار های احساسی بیش از اندازه و مسدولیت ها بیش از حد زیاد بوده است.برای این دسته از زنان احساس خوش و ناخوش با هم یکی شده است.

برای مثال در خانواده پدری ملانی،توجه پدر و مادر به فرزندان بسیار اندک بوده واز آن گذشته شخصیت مادر و گرفتاری های او هم اجازه چنین کاری را نمی داد.تلاش های قهرمانانه ملانی برای اداره امور خانواده سببی بود تا پدرش به او وابسته شود. احساس هراس وفشار که در این موقع برای یک کودک طبیعی است،در مورد ملانی تحت تاثیر احساس صلاحیت و شایستگی او قرار گرفته بود که این ناشی از نیاز پدر به  او و شرایط وخیم و نابسندگی مادرش بود.به راستی که برای یک کودک دشوار است که قوی تر از پدرو مادرش ظاهر شود.ملانی تحت تاثیر شرایط دوران کودکی خود را یک منجی می دانست که می تواند بر مسائل و مشکلات غلبه کند.

در حالی که توانمند ظاهر شدن در یک بحران ستودنی و تحسین برانگیز است،ملانی مانند سایر زنانی که از زمینه های مشابه برخودارند،برای اینکه به وظایف خود عمل کند محتاج بحران بود.بدون وجود شرایط دشوار،بدون استرس و فشار و یا بدون اینکه موقعیت دشواری وجود داشته باشد،احساسات مدفون شده دوران کودکی ظهور می کندو حالیت تهدید آمیز به خود می گیرد. ملانی در کودکی در نقش یاور پدرش ظاهر شده بود وبرای خواهران و برادرانش هم مادری می کرد.اما خود او کودکی بود که به مراقبت و توجه احتیاج داشت و از آنجایی که مادرش به لحاظ احساسی بسیار فروپاشیده و پدرش به ندرت در منزل بود،نیازهای خود او برآورده نشده به حال خود رها می شدند. سایر فرزندان این خانواده ملانی را داشتند که از آن ها نگهداری کند و متوجه و مراقبشان باشد .اما ملانی برای رفع نیازهایش کسی را نداشت . او نه تنها بدون مادر بود بلکه باید می آموخت که مانند بالغ ها بیندیشد و مانند آن ها عمل کند .مکان وزمانی که او بتواند هراس هایش را مطرح کند وجود نداشت و بعد هیمن نیاز نظرش درست و به جا رسید.اگر برای بزرگ نشان دادن خود به قدر کافی وانمود به بزرگ بودن می کرد،می توانست خود را از شر هراس دوران کودکی خلاص کند.دیری نگذشت که ملانی در شرایط نابسامان به خوبی عمل می کردو در واقع برای اینکه خوب عمل کند و وظایفش را به نحو احسن انجام دهد.به آشفتگی و نابسامانی نیاز داشت . باری که بر دوش خود حمل می کرد مانع از آن بود که رنج و وحشتش را احساس کند . اینگونه به احساسی از آرامش می رسید.

از آن گذشته احساس ارزشمندی که او در کودکی به دلیل تقبل مسئولیت های اداره خانواده بدست آورده بود.به مراتب فراتر از آن بود که مناسب یک کودک باشد . او با کار زیاد،مراقبت از دیگران و گذشت از خواسته ها و نیازهای خود درصدد کسب تایید و تصدیق دیگران بود.اینگونه احساس از خود گذشتگی بخشی از شخصیت او شد تا شرایط برای ورود شخصیتی از گونه شون به زندگی او فراهم آید.برای  در ک هر چه بیشتر نیروهای موجود در زندگی ملانی بد نیست به اجمال مطالبی را درباره شرایط رشد کودکان مرور کنیم.زیرا تحت تاثیر شرایط غیر عادی در دوران کودکی او،آنچه می توانست احساسات و واکنش های طبیع به حساب آید،به طرزی خطرناک در ملانی حالت مبالغه آمیز پیدا کرد.

کاملا" طبیعی است که کودکی بخواهد و آرزو کند که از شر والد هم جنس خود خلاص شود تا والد از جنس مخالف را از آن خود کند.پسرهای کوچک صمیمانه آرزو می کنند که پدرشان ناپدید شود تا مهر وتوجه مادرشان در شب در اختیار آن ها قرار بگیرد.دختران کم سال هم به همین شکل آرزو می کنند که مادرشان ناپدید شود تا پدر منحصرا" از آن آنان باشد.بسیاری از والدین از کودکان از جنس مخالف خود این پیام ها را دریافت می کنند.مثلا" ممکن است پسر چهار ساله ای به مادرش بگوید:" مامان،وقتی بزرگ شدم با تو ازدواج می کنم."یا دختر سه ساله ای ممکن است به پدرش بگوید:"پدر،بیا بدون مامان من و تو به خانه دیگری برویم." این ها احساساتی هستند که کودکان آن ها را تجربه می کنند و این در حالی است که اگر یکی از والدین به دلیلی از صحنه خانواده حذف شود،کودک با مسائل عاطفی فراوانی روبه رو می گردد.

وقتی مادر در خانواده مشکل احساسی دارد، اگر بیماری شدید و مزمن داشته باشد ، اگر الکلی یا معتاد باشد و یا به هر دلیل به لحاظ جسمانی یا احساسی حضور داشته باشد،اگر الکلی یا معتاد باشد و یا به هر دلیل به لحاظ جسمانی یا احساسی حضور نداشته باشد،دختر خانواده( و معمولا" بزرگترین دختر) برای پر کردن جای خالی مادر انتخاب می شود. ماجرای زندگی ملانی نمونه ای است که می تواند به آن اشاره کرد. او به دلیل بیماری شدید ذهنی مادرش،در نقش زن اول خانواده ظاهر شده بود. او در سال هایی که هویتش شکل می گرفت،به لحاظ گوناگون،به جای اینکه دختر پدش باشد،شریک زندگی او محسوب می شد. با هم درباره مسائل و مشکلات خانواده بحث می کردند. رابطه ی او با پدرش متفاوت از رابطه ی سایر فرزندان خانواده با پدرشان بود. در واقع ملانی همدم پدرش بود. او سال ها قوی تر و توانمند تر از مادرش ظاهر شده بود. شاید بتوان گفت که آرزوی ملانی به شکلی در ارتباط با پدرش تحقق یافته بود،تحققی که به بهای از دست رفتن سلامتی مادر و سرانجام مرگ او حاصل گردیده بود.

اما ببینیم وقتی آرزوی کودک کمسال برای خلاص شدن از شر والد از جنس خودش تحقق پیدا می کند چه اتفاقی می افتد و چه احساسی به کودک دست می دهند. می توان به چند مورد اشاره کرد:

قبل از همه به احساس گناه می رسیم.

ملانی وقتی به یاد خودکشی مادرش می افتاد و می دید که نتوانسته از اقدام مادرش جلوگیری کند،ناراحت می شد و احساس گناده می کرد؛ احساس گناهی که موارد مشابه آن در اغلب خانوا ده ها مشاهده می کنیم ، احساس گناه ملانی تحت تاثیر احساس مسئولیت شدید او در قبال رفاه افراد خانواده تشدید می شد. اما سوای این فشار شدید ناشی از احساس گناه،ملانی فشاری از این شدیدتر را تحمل می کرد.

وقتی ملانی به یاد دوران کودکی خود می افتاد که آرزو کرده بود پدرش تنها از آن او باشد،احساس گناه می کرد و ناتوانی در باز داشتن مادرش از خودکشی بر شدن احساس گناه او می افزود. این شرایط، و میل شدید ملانی برای کمک به دیگران،او را آزار می داد . به همین دلیل بود که از رابطه اش با شون، به رغم رنجی که می کشیدو مسئولیتی که برعهده داشت. به شکلی احساس رضایت می کرد.

یکی از مشکلات ملانی در ارتباط با شون این بود که در قبال او احساس مسئولیت می کرد و در واقع این احساس مسئولیت طریقی برای نشان دادن و ابراز عشق بود.

 وقتی ملانی 17 ساله بود، پدرش مجددا" ازدواج کرد، این ازدواج آرامشی به افراد خانواده و از جمله به ملانی بخشید . ملانی از ازدواج مجدد پدرش استقبال کرد، اما به احتمال زیاد یکی از دلایل آن این بود که در همان زمان با شون آشنا شده بود و همانطور که قبلا" توضیح دادیم، ملانی به شون و دوستانش رسیدگی می کرد،و از جمله برایشان غذا می پخت و اینها در اصلی همان کارهایی بودند که او در منزل برای افراد خانواده اش انجام می داد. برای ملانی جای پدرش با آمدن شون پر شده بود اما شون هم مانند پدرش کمتر در منزل بود و شاید به همین علت بود که ملانی که میل به محبت کردن و نگهداری و مراقبت در او زیاد بود،بلافاصله بعد از ازدواج صاحب اولاد شد تا در غیاب همسرش از کودک مراقبت کند.

حتی پس از متارکه ملانی برای شون پول می فرستاد و اینگونه با مادر شون که او هم گهگاه برای پسرش پول می فرستاد رقابت می کرد. می خواست بگوید کسی بهتر از او نمی تواند از شون مراقبت کند. ملانی تنها با مهر ورزیدن و محبت و توجه کردن به آرامش می رسید.

نکته ی دیگر این بود که ملانی تحت تاثیر تجربیات دوران کودکی به شدت احساس قدرت می کرد و خود را زنی قدرتمند می دید.

کودکان کم سال اغلب خود را قدرتمند ارزیابی می کنند و برای خود قدرتی جادویی قایل می شوند، احساس می کنند که می توانند روی همه ی حوادث مهم زندگیشان اثر بگذارند. دختر کم سال ممکن است گمان کند که می تواند پدرش را از آن خود کند،اما کمی دیرتر تحت تاثیر واقعیت ها به این نتیجه می رسد که این امکان پذیر نیست. او  در نهایت به این نتیجه می رسد که نمی تواند اراده اش را در همه حال تحمیل کند. اینجاست که تصور قدرتمندی بی چون و چرا رنگ می بازد و او با واقعیت های زندگیش آشنا می شود.

اما در مورد ملانی جوان این قدرتمندین آرزوی او مورد اجابت قرار گرفت و او در زمینه های مختلف جانشین مادرش شد. ملانی بعد از موفقیت در این زمینه مهم خواست که قدرت اراده خود را در زمینه های دیگر هم نشان دهد . باز هم خواسته ی ناخودآگاه او مورد اجابت واقع شد و نصیبش شوهری شد فاقد احساس مستولیت، نابالغ وغیر صمیمی . ملانی از شوهرش صاحب سه اولاد شد که باید در غیاب شوهرش به تنهایی آن ها را بزرگ می کرد. مشکلات مالی شدید، ادامه ی تحصیل و کار تمام وقت، همه و همه اثبات اراده قوی و اجابت خواسته های او بودند.

تا بدین جا باید روش شده باشد که ملانی هرگز قربانی بیچاره یک ازدواج ناخوشایند نبود. کاملا" برعکس او و شون نیازهای روانی یکدیگر را به بهترین شکل برطرف می کردند. ملانی و شون کاملا" با هم جور در می آمدند و همخوانی داشتند. کمک های مالی مادرشون به او مسلما" به رشد و بالندگی شون لطمه می زد. اما آنطور که ملانی به خواست خود به آن نگاه می کرد. مسئله مهمی نبود. اشکال بر سر این بود که در این ماجرا زن و شوهری وجود داشتند که انگاره های ناسالمشان با یکدیگر همخوانی داشت و این همخوانی سببی بود تا شرایط ناسالم هر دو به قوت خود باقی بماند.

فصل۱

عشق ورزید به مردی که محبت شما را بی جواب میگذارد

قربانی عشق،

قلب شکسته ای می بینم.

حکایتت را تعریف کن.

قربانی عشق،

نقش ساده ای است

که خوب می دانی آن را چگونه به زیبایی

ایفا کنی.

...فکر می کنم منظورم را میفهمی،

روی سیم درد و اشتیاق راه می روی

و در فاصله این دو عشق را می جویی.

_قربانی عشق 

جلسه اول جیل بود و او مردد به نظر می رسید .تر وفرز با مو های مجعد روی صندلی مقابل من نشست.درنگاه اول یک دایره را مجسم کرد ،صورت گرد،بدن چاق و گوشتالو و به خصوص چشمان گرد و آبی رنگش .از سوابق و تحصیلاتم پرسید و بعد مغرورانه گفت که درس حقوق می خواند.

لحظه ای به سکوت گذشت نگاهش را به دست های درهم پیچیده اش دوخت .فکر میکنم بهتر است دلیل آمدنم را توضیح دهم،به سرعت حرف می زد کلمات را پشت سر هم ردیف می کرد،شاید می خواست شجاعت بیشتری برای حرف زدن پیدا کند.

"از این جهت به اینجا آمده ام ،یعنی برای این به روان درمانگر مراجعه کرده ام که آدم به واقع بدبختی هستم مشکل من مردها هستند.من با مردها مشکل دارم .همیشه کاری میکنم که از من فاصله بگیرند.در شروع همه چیز به خوبی می گذرد .آن ها هم از من استقبال می کنند.پیشنهاد ازدواج می دهند ولی وقتی مرا بیشتر شناختند،پیشنهادشان را پس می گیرند و از فکر ازدواج با من منصرف می شوند .بعد من می مانم و من."در حالی که این حرف را می زد به شدت متالم به نظر می رسدی.

به من نگاه کرد.به روشنی اشک در چشمانش حلقه زده بود .حالا به لحن ملایم تری ادامه داد.

"می خواهم بدانم اشکال کارم در کجاست،چه تغییری باید در خودم بدهم .

هر کاری را که لازم باشد میکنم.من آدم پرتلاشی هستم،بار دیگر حرف زدنش سرعت گرفته بود.

"نه اینکه نمی خواهم.فقط نمی دانم چرا این اتفاق همیشه برای من می افتد.دل وجراتم را از دست داده ام .چه فایده ای دارد؟ همه اش رنج و ناراحتی است.کم کم از مردها وحشت پیدا میکنم."

و بعد در حالی که سرش را تکان میداد اضافه کرد:"نمی خواهم این اتفاق بیفتد،به شدت احساس تنهایی میکنم. در دانشکده حقوق مسئولیت های فراوانی دارم .برای تامین معیشت زندگیم هم باید کار بکنم سرم به شدت شلوغ است . سال گذشته همه اش در گیر کار بودم. کار و باز هم کار . برو دانشکده ،درس بخوان و بعد هم بخواب.نمی توانم کسی را برای ازدواج پیدا کنم."

بعد از لحظه ای مکث ادامه داد:"دو ماه پیش در سان دیه گو با راندی آشنا شدم. او وکیل است . برای نخستین بار او را در یک مهمانی شام ملاقات کردم.احساس کردم که می توانیم با هم حرف بزنیم. گفتنی زیاد داشتیم .البته باید بگویم که بیشتر من حرف زدم تا او.اما به نظر می رسید او از اینکه من حرف بزنم بدش نمی آمد.خیلی جالب بود که مردی را پیدا کرده بودم که به حرف های من علاقه نشان میداد."

حالا ابروانش را به هم نزدیک کرد."ظاهرا" مورد توجه او قرار گرفته بودم. از من پرسید که آیا ازدواج کرده ام ،آیا تنها زندگی میکنم. به او گفتم که دو سال پیش از همسرم متارکه کردم."

می توانستم حدس بزنم که جیل آن شب به چه شور و اشتیاقی با راندی حرف زده بود. راندی هفته ی بعد به لس آنجلس رفته بود تا مجددا"جیل را ملاقات کند.دوستی و روابط آنها با هم از این زمان شروع شده بود.

"بسیار عالی بود.برایش آشپزی کردم . از  اینکه توجه کسی را به خودم جلب کرده بودم بسیار خوشحال بودم.لباس هایش را اتو زدم .نمی دانید از اینکه برای یک مرد خدمتی انجام دهم چقدر لذت میبردم . دوستی جالبی میان ما ایجاد شده بود."جیل لبخندی زد اما بعد وقتی به صحبتش ادامه داد،کاملا"مشخص بود که در رابطه با راندی گرفتار مهر بیش از اندازه شده است.

وقتی راندی به آپارتمانش در سان دیه گو رسید تلفنش زنگ می زد. جیل بود که به گرمی از لس آنجلس با او حرف می زد.نگران بود که برای راندی در فاصل لس آنجلس تا سان دیه گو مشکلی پیش نیامده باشد.و چون راندی به او گفت که هیچ مشکلی نداشته،آهی از روی راحتی خیال کشید.بعد به جیل این احساس دست داد که راندی از زنگ زدنش تعجب کرده است،ظاهرا"کمی گیج شده بود به همین دلیل جیل خیلی سریع غذر خواهی کرد و گوشی را گذاشت،اما با قطع ارتباط تلفنی ،ناراحتی خاصی بر جیل مستولی شد. احساس کرد که بار دیگر گرفتار محبت بیش از اندازه نسبت به یک مرد شده است.

"یک بار راندی به من گفت که او را بیش از اندازه تحت فشار قرار ندهم .زیرا ممکن است ناگهان غیب شود،خیلی ترسیدم .مسئله مربوط به من میشد . هم باید او را دوست میداشتم و هم تنهایش می گذاشتم ،اما نمی توانستم چنین کاری بکنم ،بر شدت هراسم اضافه شد.اما هر چه بیشتر وحشت میکردم بیشتر به دنبال او میرفتم.نمی توانستم حتی برای یک لحظه او را به حال خودش بگذارم."

هنوز دیری نگذشته بود که جیل تقریبا"بدون استثنا هر شب به او زنگ می زد.قرارشان این بود که یک شب راندی به جیل زنگ بزند و یک شب جیل به راندی.اما وقتی نوبت زنگ زدن راندی می شد و کمی دیرتر از موعد مقرر زنگ می زد،یا دقایقی می گذشت و او زنگ نمی زد،جیل بی قرار می شد،تحملش را از دست می داد.خواب به چشمانش راه نمی یافت و به همین دلیل با راندی تماس میگرفت.تماس های تلفنی او اغلب طولانی و مفصل بود.

"می گفت فراموش کرده زنگ بزند.به او میگفتم چطور می شود آدم فراموش کند.چرا من فراموش نمی کنم.در این باره با هم بحث می کردیم.احساس می کردم از نزدیک شدن به من واهمه دارد و همه ی تلاش من این بود که این ترس او را بریزم . مرتب می گفت که نم داند از زندگی اش چه می خواهد و من مرتب به او می گفتم که چه باید بخواهد و چه باید بکند."همه ی تلاش جیل این بود که توجه راندی را به خودش جلب کند.

برای جیل باور نکردنی بود که راندی او را نخواهد،این مطلبی بود که نمی توانست آن را بپذیرد.جیل پیشاپیش به این نتیجه رسده بود که راندی به او نیاز دارد.

جیل دو بار به سان دیه گو پرواز کرد تا تعصیل آخر هفته را با راندی بگذراند.در سفر دوم راندی به جیل توجه چندانی نکردوتمام روز یکشنبه را روبه روی تلویزیون نشست و برنامه تماشا کرد. این یکی از بدترین روزهایی بود که جیل به عمرش تجربه کرده بود.

در این زمان جیل متوجه شد که راندی الکل می نوشد.این را از او پرسید اما راندی جواب درستی نداد.جیل نگاه اندوهباری به من کرد.

"شاید او میگساری می کرد اما فکر کردم حتما"دلیلش این است که من حوصله اش را سر می برم. حدس می زنم که من به قدر کافی زن جالبی نبودم ،فکر میکنم دلش نمی خواست با من باشد.شوهر سابق من هم همینطور بود،حوصله صرف وقت کردن با من را نداشت. البته این کاملا" طبیعی است .پدرم هم حوصله مرا نداشت. چه اشکالی در من هست؟ چرا با من اینگونه رفتار می کنند؟"

هر آینه میان جیل و کسی که برای او مهم بود اشکالی پیش می آمد ،او نه تنها سعی میکرد که مشکل را از میان بردارد،بلکه مسئولیت بروز مسئله را شخصا" برعهده می گرفت.اگر راندی،باشوهر سابقش و یا پدرش او را دوست نداشتند،جیل اشکال را متوجه خود می دید و نتیجه می گرفت که حتما"عیب وایرادی در او وجود دارد.

نگرش ها ،احساسات،رفتار و تجارب زندگی جیل،نمونه زنی را به نمایش می گذاشت که برای او مهر ورزیدن و دوست داشتن دیگران مفهوم درد و تالم را تداعی میکد.او بسیاری از ویژگی های زنانی را به نمایش می گذاشت که مهر بی تناسب دارند. این زنان بدون توجه به اینکه چه مدتی با یک مرد زندگی کرده اند،و بدون توجه به حوادث ریز و درشتی که در زندگی آن ها وجود داشته،از ویژگی های مشترکی برخوردارند.دوست داشتن بیش از اندازه به معنای مهر داشتن به مردان پرشمار و یا زود به زود عاشق شدن و یا داشتن مهر عمیق نیست.

در واقع معنایش این است که پیوسته به همسرمان فکر میکنیم و اسمش را عشق می گذاریم و اجازه می دهیم تا احساسات و رفتارمان را کنترل کند.می دانیم که به سلامتی مان لطمه می زند،می دانیم که حالمان را خراب می کندو با این حال نمی توانیم از آن دست بکشیم . معنایش این است که شدت عشقمان را با زجر و عذاب و شکنجه ای که تحمل میکنیم اندازه می گیریم.

وقتی این کتاب را می خوانید ممکن است احساس کنید که شما هم حال وروز جیل و یا سایر زن هایی را داری که سرگذشتشان را شرح داده ام . شاید برایتان این سوال مطرح شود که آیا شما هم در شمار زنانی هستید که مهر بیش از اندازه می ورزید. ممکن است با آنکه شما هم احساس می کنید محبت بیش از اندازه می کنید نتوانید خودتان را با این اشخاص شناسایی کنید وبرچسب آن ها را به خودتان بزنید. متاسفانه وقتی نمی توانیم کلمات و مفاهیمی را که در مورد ما کاربرد دارند مورد استفاده قرار دهیم نمی توانیم از کمک مناسبی برخوردار گردیم از سوی دیگر ممکن است این برچسب های وحشت آفرین در زندگی شما کاربرد نداشته باشد.ممکن است دوران کودکی شما با پیچیدگی های ظریف تری سپری شده باشد ممکن است پدر شما با آنکه اسباب معیشت خانواده را فراهم می ساخت به زن ها بی اعتماد بود و ناتوانی اش در دوست داشتن شما سببی شد تا نتوانید خودتان را دوست بدارید.ممکن است مادرتان به شما حسادت می کرد،شاید به شکلی با شما رقابت داشت.شاید شما را تشویق به موفقیت و تلاش می کرد و چون تلاش می کردید و موفق میشدید چشم دیدنتان را نداشت و حسادت می ورزید.

به طور کلی در این کتاب تنها نمی توانیم به انواع رفتارهای ناسالم در خانواده ها اشاره کنیم.بررسی دقیق و مفصل رفتارهای ناسالم مستلزم نگارش کتاب های متعدد با دیدگاه هایی متفاوت است.اما مهم این است که بدانیم وجه مشترک همه ی خانواده های ناسالم ناتوانی آن ها در شناسایی ریشه های گرفتاری است.البته مسائل دیگری هستند که مسائل اصلی را می پوشانند و نیم گذارند که رفتارهای ناسالم شناسایی شوند.هر چه شدت ناتوانی بحث درباره مسائل بیشتر باشد،خانواده غیرکارکردی تر و ناسالمتر می شود و به اعضای آن بیشتر لطمه میخورد.

در یک خانواده ناسالم ،افراد خانواده نقش های بی انعطاف دارند و در آن ها ارتباط به شدت محدود به مقولاتی است که با این نقش ها سازگار باشد.در خانواده ناسالم،اعضا نمی توانند درباره تجربه ها،خواسته ها،نیازهاواحساسات خود حرف بزنند.به جای آن هرکس باید نقشی را ایفا کند که با نقش سایر اعضا همخوانی داشته باشد.نقش ها در تمام خانواده ها مطرحند و وجود دارند . اما وقتی شرایط تغییر می کند افراد خانواده هم باید تغییر کنند و خود را با شرایط تطبیق بدهند تا خانواده سالم باقی بماند.ببنابراین مادری کردن مناسب برای یک کودک یک ساله،لزوما"با مادری کردن به همین سبک برای یک نوجوان سیزده ساله مناسب نیست.نقش مادری باید پیوسته خود را با شرایط تطبیق بدهد. در خانواده های ناسالم جنبه های اصلی ومهم واقعیت انکار می شوند و نقشها بی انعطاف باقی می مانند.

وقتی کسی نمی تواند درباره آنچه روی فردفرد افراد خانواده و نیز خانواده به طور کلی،اثر می گذارد حرف بزند،وقی این حرف زدن به صورت تلویحی ممنوع اعلام شده است.می آموزیم که به درک و احساسات بها ندهیم.از آنجایی که خانواده ما حقیقت ما را انکار میکند،خود ما نیز آن را انکار می کنیم و این به فراهم آوردن ابزارهای مورد نیاز زندگی و به روابط ما با اشخاص لطمه می زند.این یکی از اشکالات مهم زنانی است که محبت بی تناسب دارند.توانایی تشخیصمان را از دست می دهیم . موقعیت ها و اشخاصی که دیگران به طور طبیعی از آن ها اجتناب می کنند و آن ها را خطرناک می دانند،روی ما اثر منفی نمی گذارد زیرا به هی طریق نمی توانیم آن ها را به طور واقع بینانه ارزیابی کنیم و از آن ها برای راهنمایی خود استفاده نمی نماییم . به جای آن به سوی همان خطرات رانده می شویم و تن به اقدامات و رفتارهایی می دهیم که اگر دیگران بودند از آن اجتناب می ورزیدند.در نتیجه از این توجه و علاقمندی ،بیش از پیش آسیب می بینیم .زیرا به آنچه جذب می شویم رونوشت و تصویر شرایطی است که در کودکی و نوجوانی با آن بزرگ شده ایم .اینگونه دوباره آسیب می بینیم و ناراحت می شویم.

هیچ زنی بر حسب اتفاق گرفتار مهر بی تناسب نمی شود.زندگی در این جامعه و در خانواده های ما،انگاره ای قابل پیش بینی به وجود می آورد.آنچه می خوانید ویژگی های زنانی است که مهر بی تناسب دارند و محبت بیش از حد می کنند،زنانی مانند جیل و یا حتی زنانی مثل شما.

1-در خانواده ای ناسالم بزرگ شده اید که به نیازهایتان بهای لازم داده نشده است.

2-ازآنجایی که از محبت و توجه لازم بی بهره بوده اید،سعی می کنید که نیاز

برآورده نشده خود را با محبت کردن به دیگران و به خصوص به مردانی که به شکلی محتاج آن به نظر می رسند،ارضا کنید.

3-از آنجایی که هرگز نمی توانستید والدین خود را به اشخاصی گرم و پرمحبت تبدیل کنید،سعی می کنید به همسری محبت کنید که لزوما"محبت شما را با محبت پاسخ نمی دهد.

4-تحت تاثیر وحشت ترک شدن و تنها ماندن ،همه ی تلاشتان را می کنید که رابطه ی شما از هم گسسته نشود.

5-برای شما زحمتی بیش از اندازه ،زمانی بیش از حد طولانی و یا اقدامی بیش از حد گران نیست که نتوانید به همسرتان کمک کنید.

6-از آنجایی که به کمبود محبت عادت کرده اید ،برای راضی کردن دیگران تلاش بیشتر می کنید و امید به موفقیت دارید.

7-در روابط خود با همسرتان بیش از 50 درصد مسئولیت ،احساس گناه و سرزنش را متوجه خود می دانید.

8-حرمت نفس اندک دارید و در اعماق وجودتان خود را شایسته خوشبختی و سعادت نمی دانید . به جای آن معتقدید که حق لذت بردن از زندگی را دیگران باید به شما بدهند.

9-می خواهید هر طور شده همسرتان را کنترل کنید،می خواهید بر روابط خود با اشخاص مسلط باشید زیرا در کودکی از احساس امنیت خاطر برخوردار نبوده اید .اما بر نیازی که به کنترل دیگران دارید نقاب می زنید و خود را زنی که می خواهد به همسرش کمک کند و کاری در حق او انجام دهد معرفی می نمایید.

10-در روابط خود با دیگران به جای توجه به واقعیت های موجود به آنچه می توانست وجود داشته باشد و به عبارت دیگر به رویا و خیال توجه می کنید.

11-شما معتاد به تالم احساسی هستید.

12-شما به لحاظ احساسی مستعد گرفتار شدن به مواد اعتیاد آور هستید.ممکن است به بعضی از غذاها و به خصوص غذاهای شیرین علاقمند شوید.

13-به نیازهای دیگران توجه می کنید و می خواهید هر طور شده این نیازها را برطرف سازید.در این شرایط فرصتی برای رسیدگی به نیازهای خودتان باقی نمی ماند.فراموش می کنید که در قبال خودتان نیز مسئولیت هایی دارید.

14-تحت تاثیر روابط ناپایدار با دیگران ممکن است زمینه را برای افسرده شدن خود مهیا سازید.

15-شما به مردهای مهربان،باثبات،قابل اعتماد و علاقمند به شما جلب نمی شوید.به نظرتان می رسد که مردانی با این ویژگی ملال انگیز هستند.

جیل کم وبیش تقریبا" همه ی این ویژگی ها را به نمایش می گذاشت .زنانی با این ویژگی ها به مردانی جلب می شوند که به هر دلیل مطابق میل آن ها رفتار نمی کنند و برایشان حضور احساسی ندارند.

از همان شروع ،جیل برای برقراری رابطه و حفظ آن بیش از راندی مسئولیت پذیرفته بود . جیل هم مانند بسیاری از زنانی که محبت بی تناسب دارند،زنی با مسئولیت های فراوان بود فرد موفقی بود که در بسیاری از زمینه ها و جنبه های زندگی درایت و کاردانی اش را ثابت کرده بود با این حال از حرمت و عزت نفس کافی بهره نداشت.موفقیت او در زمینه های شغلی و تحصیلی نمی توانست ناکامی او را در روابط عاشقانه جبران کند هر بار که راندی فراموش می کرد زنگ بزند ،تصویر ذهنی شکننده جیل را درهم فرو می ریخت و او برای جبران ضربه روحی که تحمل کرده بود در مقام تماس با راندی و توجه کردن بیشتر به او بر می آمد.جیل گناه همه ی مشکلات ارتباطی اش را به گردن می گرفت و توانایی آن را نداشت که با مسائل و مشکلات زندگی اش برخورد واقع بینانه داشته باشد.

زنانی که مهر بیش از اندازه می ورزند به انسجام و تمامیت خود در روابط عاشقانه بی توجهند و بی جهت میخواهند طرف مقابل را تغییر دهند،می خواهند کاری کنند که او احساسی متفاوت نسبت به آن ها پیدا کند و گاه برای عملی کردن خواسته ی خود راه های سلطه جویانه ای انتخاب می کنند.نمونه اش جیل بود که از لس آنجلس به سان دیه گو زنگ می زد ،تلفن راه دوری که گران تمام می شد و این در حالی بود که جیل از شرایط مالی مطلوبی برخوردار نبود.جیل با این تماس های از راه دور بیش از آنکه بخواهد راندی را بشناسد ،می خواست او را به شکلی که خودش می خواست در آورد. راندی هم علاقه ای نداشت که خودش را به شکلی که بود به جیل بشناساند.اگر او قصد خود شناسی داشت میتوانست بخش اعظم کار را خودش انجام دهد و منتظر نمی ماند که جیل او را به انجام این کار وادار سازد.

اکنون اجازه بدهید که به جلسه ی جیل بر گردیم تا از علت مراجعه ی او به من مطلع شوید.

حالا جیل درباره ی پدرش حرف می زد.

"بسیار سمج بود . حتی یک لحظه به ذهنم نمی رسید که بتوانم روزی او را در زمینه ای مجاب کنم. اما قسم خورده بودم که این کار را بکنم ،لحظه ای فکر کرد و ادامه داد:"اما این کار را نکردم .شاید به همین دلیل بود که تصمیم گرفتم به دانشکده حقوق بروم.نمی دانید چقدر لذت می برم که در مباحثه ای شرکت کنم و پیروز از میدان بیرون بیایم."تبسمی بر چهره اش نشست و بعد دوباره در خودش فرو رفت.

"می دانید یک بار با او چه کردم؟ مجبورش کردم که به من بگوید دوستم دارد و بعد مرا در آغوش بگیرد"احساس رنجشی در چهره جیل مشاهده میشد.

"اگر مجبورش نمی کردم این اتفاق نمی افتاد. اما او به راستی مرا دوست داشت ،فقط نمی توانست محبتش را نشان دهد.بعدا" هم هرگز نتوانست این حرف را تکرار کند از این رو باید بگویم خیلی خوشحالم که توانستم او را به گفتن این حرف وادار کنم. در غیر این صورت حتی برای یک بار هم این مطلب را نمی شنیدم . سال ها صبر کرده بودم . هجده ساله بودم که به او گفتم :باید بگویی دوستم داری .بعد از جایم تکان نخوردم تا این حرف از دهانش بیرون بیاید.بعد او را در میان بازوانم گرفتم .دست نوازشی بر شانه ام گذاشت . خیلی مختصر بود اما تا همین اندازه اش هم کافی بود . من به راستی به آن نیاز داشتم ." حالا اشک گونه هایش را خیس کرده بود.

"چرا تا این اندازه برایش دشوار بود؟ به نظر من اینکه پدری به دخترش محبت کند و بگوید که او را دوست دارد مطلب مهمی نیست."

بار دیگر جیل به دست هایش که روی هم قرار گرفته بودند نگاه کرد.

"خیلی زحمت کشیدم .به همین دلیل بود که با او بحث می کردم . به ذهنم رسید که اگر من برنده شوم پدرم باید به داشتن دختری همچو من افتخار کند باید اذعان می کرد که دختر خوبی هستم . به تصدیق و تاییدش احتیاج داشتم . اگر تاییدم می کرد معلوم می شد که مرا دوست دارد .بیش از هر کس و هر چیزی که در این دنیا وجود داشت."

بعد در ادامه ی صحبت با جیل مشخص شد که پدرش به جای او خواهان فرزند پسر بود ،اما دختر نصیبش شده بود . در جلسات متعدد مشاوره روانی ،جیل به این نتیجه رسید که پدرش به هیچ کس احساس نداشت ،فهمید که اصولا " نمی تواند از کسی تعریف و تمجید کند. البته همیشه برای بی اعتنایی های احساسی اش دلیلی وجود داشت. بحث و مشاجره ،نظرات متفاوت و این حقیقت تغییر نیافتنی که جیل پسر نبود. همه ی اعضای خانواده این دلایل را بر حق دانسته بودند.

برای جیل مطلوب تر این بود که به سرزنش خود ادامه دهد تا این که ناتوانی پدرش را در دوست داشتن و مهر ورزیدن بپذیرد.تا زمانی که تقصیرها را به گردن می گرفت،جای امیدی باقی بود.امید به اینکه روزی بتواند آنقدر خودش را تغییر بدهد تا تغییری در ذهنیت پدرش ایجاد کند.

درمورد همه ی ما این مصداق دارد که وقتی حادثه ی دردناک احساسی چهره می کند و ما تقصیر آن را به گردن می گیریم ،در واقع خود را در موضع کنترل آن می بینیم. به این نتیجه می رسیم که اگر خودمان را تغییر بدهیم ،وضع تغییر می کند. بسیاری از زنانی که مهر بیش از اندازه می ورزندبا این دشواری روبه رو می باشند.وقتی خود را سرزنش می کنیم و تقصیر را به گردن می گیریم.امید می بندیم به این که روزی خودمان را تغییر دهیم و مشکل از میان برداشته شود.

و این مطلبی بود که به طور کامل در مورد جیل صدق می کرد.وقتی یکی از روزها درباره ازدواجش با من حرف زد. این نکته به خوبی روشن شد. او می خواست با ازدواجش آنچه را در کودکی از دست داده بود به دست آورد.

وقتی جیل ماجرای آشنایی با شوهرش را با من در میان گذاشت به یاد حرف یکی از دوستان درمانگرم افتادم.او می گفت آدم های گرسنه خرید های بد می کنند.جیل که به شدت گرسنه ی عشق بود و تایید وتصدیق می طلبیدو می دانست که مورد بی اعتنایی و طرد شدن واقع گردیدن تا چه اندازه دردناک است،چاره ای نداشت جز اینکه پل را بیابد و او را برای همسری خود برگزیند.

جیل گفت:"با هم در یک رستوران آشنا شدیم.من لباس هایم را در ماشین رختشویی ریخته بودم و به فکرم رسید تا لباس ها شسته می شوندبه آن رستوران کوچک بروم و چیزی بخورم.پل دارت بازی می کرد. از من پرسید که آیا علاقه ای به بازی دارم .گفتم بله حتما". اینگونه بود که آشنایی ما شروع شد پیشنهاد کرد که با هم بیرون برویم اما من در جوابش گفتم که با کسانی که در رستوران و اینگونه با آن ها آشنا می شوم بیرون نمی روم.او با من تا محل ماشین های رختشویی آمد.تمام مدت حرف می زد. بالاخره قرار شد که شب بعد برای صرف شام به رستوران برویم.

"باور نمی کنید اما دو هفته بعد تصمیم گرفتیم که نامزد شویم. او خانه ای نداشت،من هم باید خانه ام را عوض می کردم ،از این رو به اتفاق جایی را گرفتیم. یک سال بعد با هم ازدواج کردیم."حالا جیل با هر کلمه ای که می گفت سرش را تکان میداد.

جیل خیلی زود نسبت به شوهرش دچار وسواس شد. و از آنجایی که از کودکی در این اندیشه بود که همه ی اشکالات را برطرف کند،این ذهنیت را با خود به ازدواجش آورد.

"خیلی تلاش کردم. شوهرم را به راستی دوست داشتم و مصمم بودم کاری کنم که او هم مرا دوست بدارد.می خواستم زن کامل و صددرصد بی عیب ونقصی باشم.مرتب برایش غذا می پختم،رخت می شستم.سعی داشتم به تحصیلاتم نیز ادامه دهم.اما او در بسیاری از ساعات روز بیکار بود.اغلب روی تختخوابش دراز می کشید.در مواقعی هم از خانه بیرون می رفت و گاه چند روزی او را نمی دیدم.بسیار ناراحت کننده بود.باید انتظار می کشیدم و نگران می شدم . اما آموختم که از او در این باره سوال نکنم.زیرا …"جیل لحظه ای مکث کرد و در صندلی اش جابه جا شد."گفتنش  برایم دشوار است. خوب،مطمئن بودم اگر درست رفتار کنم و اگر به قدر کافی درایت به خرج دهم می توانم او را اصلاح کنم.اما گاه پس از غیبت چند روزه اش بر می گشت عصبانی می شدم و خشمم را نشان میدادم.او هم مرا کتک می زد.

"در این باره تاکنون به کسی حرفی نزده ام.همیشه از این حیث خجالت کشیده ام.خودم را همچو آدمی نمی دانم که بگذارم کسی مرا کتک بزند."

ازدواج جیل و پل به سر رسید. در جریان یکی از همین غیبت های چند روزه پل با زن دیگری آشنا شد وباهم قرار ازدواج گذاشتند. با آنکه جیل از ازدواجش آنقدرها هم راضی نبود،متارکه با پل برایش به شدت ناراحت کننده بود.

"می دانستم زنی که با او ازدواج میکرد از همه جهت با من تفاوت دارد. در واقع می دانستم چرا پل از من فرار می کند. احساس می کردم چیز به خصوصی ندارم که به او یا به هر کسی دیگری بدهم. او را به این دلیل که مرا ترک کرد سرزنش نمی کنم. راستش را بخواهید خود من هم نمی توانستم خودم را تحمل کنم."

وقت زیادی صرف کردم تا جیل را در جریان مشکل بیمار گونه اش که از دیرباز در آن فرو رفته بود قرار دهم . او معتاد به محبت کردن به مردانی بود که آن ها متقابلا" مهرش را پاسخ نمی دادند. رفتار اعتیادی جیل به اعتیاد به یک ماده مخدر شباهت داشت. در شروع هر رابطه عشقی نشئه شدنی در کار بود ،احساس نشاط و وجد و هیجان می کرد.احساس می کرد که سرانجام کسی را یافته که نیاز شدید او به عشق را برآورده سازد،کسی را یافته تا در جوارش به احساس امنیت عاطفی برسد. جیل با این باور به شکلی فزاینده به مردی که در زندگی اش حاضر بود و به رابطه ای که با او داشت وابسته تر می شد تا به احساس بهتری برسد.بعد،درست مانند معتادان که برای رسیدن به میزان وجد قبلی باید مواد مخدر بیشتری استعمال کنند،بیشتر و باز هم بیشتر درگیر رابطه ی خود می شد. این احساس همیشه بر او غالب بود که از روابطش به قدر کافی لذت نمی برد.برای حفظ کردن آنچه زمانی به شدت زیاد اعجاب انگیز و نوید بخش بود. جیل مشتاقانه و با تمام وجود شوهرش را دنبال می کرد.پیوسته محتاج تلاش بیشتر بود.تضمین بیشتر  میخواست .مترصد عشق بیشتر بود،اما بهره اش از این عشق هر روز که می گذشت کم و کمتر می شد. هر چه شرایط بدتر می شد.دست کشیدن به دلیل عمق نیاز دشوارتر می گردید.جیل توان این دست کشیدن را نداشت.

وقتی جیل برای نخستین بار به من مراجعه کرد بیست ونه ساله بود. هفت سال قبل از آن پدرش را از دست داده بود اما همجنان مهمترین مرد زندگی او و شاید بتوان گفت :تنها مرد زندگی او بود زیرا با هر مردی آشنا می شد او را به شکلی به پدرش ارتباط میداد.هنوز هم به سختی تلاش می کرد تا به عشق این مرد دست پیدا کند،کاری که عملی نبود.

وقتی تجارب دوران کودکی ما بر درد و پرتالم باشد،بی آنکه متوجه باشیم ،به شکلی ناخود آگاه تجربیات ناخوشایند دوران کودکی را در مقاطع مختلف زندگیمان باز آفرینی می کنیم به این امید که بر آن ها مسلط گردیم.

برای مثال اگر ما مانند جیل ،پدری داشتیم که دوستش می داشتیم و مهرش را طلب می کردیم و او پاسخ مثبت به ما نمی داد،مترصد مردی با ویژگی های او می شدیم تا در تلاشی که قبلا ناکام شدیم و این بار به پیروزی برسیم .جیل برای تحقق این اشتیاق از مردی به سراغ مرد دیگر می رفت.

لطیفه ای تعریف می کند که شبی مرد نزدیک بینی کلیدش را گم کرده بود و حالا زیر نور چراغ خیابان دنبال آن می گشت در این هنگام عابری او را دید.به سویش رفت و پرسید که دنبال چه می گردد . مرد جواب داد .کلیدم را گم کرده ام.عابر از او پرسید :"آیا مطمئنی که کلیدت را همین جا انداخته ای؟"مرد جواب داد:"نه ،اما اینجا تنها جایی است که چراغ دارد."

جیل مانند مردی که حکایتش را باز گفتم دنبال چیزی می گشت که آن را در زندگی اش گم کرده بود او مترصد یافتن عشقی بود که از دیر زمان از آن محروم شده بود و حالا می خواست که این عشق از دست داده را در جای دیگری بیابد.در تمام این کتاب در باره ی محبت بیش از اندازه بحث کرده ایم . توضیح داده ایم چرا مهر بیش از اندازه می ورزیم.آن را از کجا آموخته ایم و چگونه می توانیم روابط بهتر و سالمتری به وجود آوریم.اجازه بدهید بار دیگر به ویژگی های زنانی توجه کنیم که مهر بیش از اندازه دارند و محبت بی تناسب می کنند.

1-زنانی که محبت بی تناسب دارند،اغلب متعلق به خانواده های ناسالم و بد کارکردی هستند که نیازهای احساسی اشان مرتفع نگردیده است.

شاید بهترین راه برای درک این ویژگی این باشد که ابتدا بخش دوم این عبارت را بررسی کنیم "…نیازهای احساسی اشان مرتفع نگردیده است."

"نیازهای احساسی" تنها نیاز به عشق و محبت را شامل نمی شود .گرچه این جنبه نیز مهم است.اما مهم تر از آن توجه به این حقیقت است که احساسات مشا را نه تنها نپذیرفته اند و تصدیق نکرده اند بلکه آن ها را نادیده گرفته و منکر آن شده اند.به مثالی توجه کنید :پدر و مادر نزاع می کنند .کودک می ترسد.از مادرش می پرسد:"چرا از بابا عصبانی هستی؟"مادر در حالی که خشم به خوبی از چهره اش پیداست می گوید:"عصبانی نیستم."کودک گیج و سردرگم می شود.بیشتر می ترسد . می گوید:"اما صدای شما را شنیدم."مادر خشمگنانه جواب می دهد:"گفتم عصبانی نیستم اما اگر همچنان سوال کنی عصبانی می شوم"حالا کودک بیشتر احساس هراس می کند،سردرگم و خشمگین است و احساس گناه هم می کند.مادرش در اصل به او گفته که درک درستی ندارد اما اگر احساسش درست نیست این ترس چگونه به سراغ او آمده است؟کودک حالا در معرض یک انتخاب قرار می گیرد یا باید بپذیرد که برداشتنش درست است و مادرش به او دروغ می گوید و یا اینکه بپذیرد که آنچه او می بیند ،می شنود واحساس می کند اشتباه است.اینگونه اعتماد کودک نسبت به خودش نقصان می گیرد و در کودکی و به دنبال آن در سال های بلوغ و به ویژه در روابط نزدیک با دیگران دچار مشکل می شود.

نیاز به محبت نیز ممکن است انکار شود یا به قدر کافی تامین نگردد.وقتی

با هم نزاع می کنند یا درگیر منازعات دیگر می شوند ممکن است فرصت کافی برای رسیدگی به بچه ها را نداشته باشد.این مطلب کودک را تشنه عشق می کند.اما نمی داند چگونه به آن اعتماد کند و یا آن را بپذیرد و خود را شایسته آن بداند.

حالا به بخش نخست عبارت برگردیم تعلق داشتن به یک خانواده ناسالم و بدکارکردی .خانواده ای بدکارکردی است که در آن یک یا چند مرود زیر مصداق داشته باشد:

 ●سو مصرف مواد یا الکل

  ●رفتارهای وسواس گونه از قبیل پرخوری،کارکردن بیش از اندازه،وسواس در نظافت ،قمار،خرج کردن بی رویه،رعایت برنامه های غذایی بی تناسب،ورزش بیش از حد و نظایرآ».این اقدامات رفتارهای اعتیاد آور هستند و در ضمن مانع از آ» می شوند که تماس های صادقانه و صمیمانه در محیط خانواده شکل بگیرد.

 ●کتک زدن همسر و فرزندان. 

 ●رفتار نامناسب جنسی از سوی پدر و مادر بایکی از فرزندان که از شدت متفاوت برخوردار است.

 ●بحث و جدل فراوان میان اعضای خانواده. 

 ●قهر کردن طولانی پدرو مادر با هم به شکلی که آن ها از صحبت با یکدیگر خودداری می کنند.

 ● وجود تعارض و نگرش های ضد ونقیض در پدرو مادر و تلاش آن ها برای جلب حمایت فرزندان به سود خود.

 ●رقابت پدر ومادر با یکدیگر و یا با فرزندان.

 ●ناتوانی والد یا والدین در برقراری ارتباط به جا به سایر افراد خانواده و در نتیجه فاصله گرفتن از آن ها و در ضمن انداختن گناه این موقعیت به گردن دیگران

 ●سخت گیری بیش از اندازه در زمیه های پول،مذهب،کار،ابراز محبت،روابط جنسی،تلویزیون،کار خانه،ورزش،مسائل سیاسی و غیره .افراط در هر یک از این موارد می تواند از میزان صمیمیت بکاهد.

اگر والدی اینگونه رفتار کند به فرزندش آسیب می زند. اگر هر دو والد رفتاری ناسالم به نمایش بگذارند نتایج از این هم خراب تر می شود. والدین اغلب انواع آسیب شناختی های مکملی را به نمایش می گذارند.مثلا" یک الکلی و کسی که به شدت پرخور است اغلب باهم ازدواج می کنند و بعد هر کدام می کوشند اعتیاد طرف دیگر را در کنترل درآوردند. از سوی دیگر والدین اغلب به شکلی ناسالم به یکدیگر به تعادل می رسند و اینگونه به اتفاق روی بچه ها تاثیر سو می گذارند.

خانواده های بدکارکردی وناسالم انواع و اقسام مختلف دارند،اما جملگی آن ها روی کودکان خود تاثیر سو می گذارند.فرزندان در این خانواده ها اغلب در زمینه های احساسی و برقراری رابطه به دیگران با دشواری روبه رو هستند

2-وقتی به اندازه ی کافی محبت نمی بینند و مورد توجه قرار نمی گیرید،نیاز ارضا نشده خود را با محبت کردن بیش از اندازه به ویژه به مردانی که به شکلی محتاج به نظر می رسند،جبران می کنید.

به این فکر کنید که بچه ها و به ویژه دختران کمسال وقتی از مهر و محبت مورد نیازشان محروم می شوند چگونه واکنش نشان میدهند. در حالی که پسربچه ها ممکن است خشمگین شوند و رفتاری مخرب و ویرانگر به نمایش بگذارند.دخترهای کمسال محروم از محبت عروسکشان را بر می دارند و به او توجه می کنند. او را تکان می دهند،برایش لالایی می خوانند. دختر کوچک با این رفتار،نیاز خودش را آشکار می کند و آن را به شکلی ارضا می نماید. زن ها در سنین بلوع و بزرگی نیز وقتی مهر بیش از اندازه می ورزند،همین کار دختر بچه ها را می کنند.شاید این کار در نهایت اندکی زیرکانه تر انجام دهند. روی هم رفته اگر نگوییم در همه ی زمینه ها باید بگوییم که در اغلب موارد ما مهر بیش از اندازه می ورزیم.زنانی که در خانواده های بد کار کردی بزرگ شده اند.به ویژه تا جایی که دیده ایم زنانی که در خانواده های الکلی زندگی کرده اند،بیشتر به مشاغلی از قبیل پرستاری،مشاوره،روان درمانگری و مددکاری اجتماعی توجه می کنند زیرا اینگونه می خواهند با محبت کردن به دیگران نیازهای مهر طلبانه ی ارضا نشده خود را برطرف نمایند.

مردی که مورد پسند ما واقع می شود لزوما"بی پول نیست،لزوما"بیمار جسمانی نیست.شاید مشکل او این است که نمی تواند با دیگران به خوبی ارتباط برقرار سازد.ممکن است سرد و نامهربان باشد،ممکن است لجوج یا خودخواه باشد،ممکن است بدمشرب و بدخو باشد.ممکن است این مرد اندکی گستاخ و غیر مسئول باشد و یا نتواند تن به تعهد بدهند و وفادار باقی بماند.ممکن است به ما بگوید که هرگز نتوانسته کسی را دوست بدارد.با توجه به زمینه زندگی خودمان هر کدام مجذوب مردی می شویم که نیازهای متعدد و متفاوت دارد.اما از یک مورد مطمئن هستیم و آن اینکه این مرد به کمک ما احتیاج دارد،به محبت ما احتیاج دارد،به عقل وخرد ما احتیاج دارد تا زندگی اش را بهتر کند.

3-از آنجایی که هرگز نمی توانستید پدر و مادرتان را به اشخاصی گرم و صمیمی و متوجه تبدیل کنید به مردان بی اعتنا و بی حضوری توجه کردید به این امید که بتوانید آن ها را تغییر دهید.

ممکن است تنها با یکی از والدین خود دشواری داشتید،اما این امکان هم وجود دارد که با پدرو مادرتان،هردو مشکل داشتید.اما به هر صورت اشکال اینجاست که میخواهید آنچه را در گذشته به عنوان یک مشکل داشتید،در اینجا و در زمان حاضر برطرف نمایید.اکنون به نظر می رسد اتفاقی ویرانگر در جریان است. خیلی خوب است اگر بتوانیم با تمام وجود به یک مرد سالم محبت کنیم،کسی که امیدوار باشیم نیازهای ما را برآورده سازد توجه نمی کنیم.اینها درنظرمان ملال انگیز می رسند.به جای آن به مردانی توجه می کنینم که کمبودهای دوران کودکی مار احیات دوباره می بخشند.در همان دوران که میخواستیم به قدر کافی خوب،به قدر کافی مهربان،به قدر کافی مفید و علاقه مند باشیم تا مهر و عشق آنان را ارزانی خودمان بکنیم.می خواستیم مورد توجه آن ها قرار بگیریم و مهر و محبتشان را برای خود بخریم .اما آن ها تحت تاثیر مشکلاتی که داشتند نمی توانستند اینها را به ما بدهند،نمی توانستند نیازمان را برآورده سازند.اکنون به گونه ای عملی میکنیم که انگار عشق،توجه و تایید وتصدیق مهم نیستند مگر بتوانیم آن ها را از مردی به عاریت بگیریم که نمی تواندبه سبب مشکلات و مسائلی که خود دارد آن را به راحتی در اختیار ما قرار دهد.

4-تحت تاثیر ترس از تنها ماندن و ترک شدن به هر کاری تن می دهید تا روابطتتان متلاشی نشود.

ترک شدن و به حال خود رها گردیدن مفاهیم قدرتمندی هستند .بدین معناست که تنها و بی یارو یاور بشویم و حتی بمیریم زیرا شاید نتوانستیم به تنهایی به زندگی خود ادامه دهیم . ترک شدن و به حال خود رها گشتن می تواند فیزیکی یا احساسی باشد.هر زنی که محبت بی تناسب دارد،در مقطعی از زندگی اش ترک احساسی شده است،او را به حال خود گذاشته اند تا ترس ووحشت را تجربه کند.وقتی در سنین بلوغ با کسی زندگی می کنیم که می ترسیم ما را تنها بگذارد،گرفتار نگرانی های گذشته می شویم .برای اجتناب از این ناراحتی تن به هر کاری میدهیم .این جاست که به ویژگی بعدی می رسیم.

 

5- اگر قرار باشد بتوانیم به مرد مورد نظرمان کمک کنیم ،هر اندازه تلاش کنیم زیاد نیست.هر اندازه وقت بگذاریم مهم نیست،هر اندازه خرج کنیم باز کم خرج کرده ایم.

نظریه واقع در پس زمینه همه ی این مساعدت ها این است ه اگر این رفتار موثر واقع شود،مرد مورد نظر شما تبدیل به کسی میشود که شما میخواهید و معنایش این است که آنچه را مدتها در زندگیتان طلب کرده بودید به دست می آورید.

اینگونه است که حتی با انکار نفس برای کمک به او از هیچ اقدامی فروگذار نمی کنیم .از جمله اقداماتی که صورت می دهیم می توانیم به موارد زیر اشاره کنیم:

برایش لباس میخریم تا تصویر ذهنی بهتری به او بدهیم.

برایش روان درمانگر پیدا می کنیم و بعد التماس می کنیم که به او مراجعه کند.

برایش سرگرمیها و تفریحاتی تدارک می بینیم تا بتواند اوقاتش را بهتر بگذراند.

مرتب خانه عوض می کنیم زیرا او از جایی که در آن زندگی میکند راضی نیست.

نیمی از دارایی یا حتی تمام اموالمان را به او می بخشیم تا در نظرمان حقیر جلوه نکند.

مکانی برای زندگی کردن به او میدهیم تا احساس امنیت خاطر بکند.

به او اجازه می دهیم تا با احساساتمان بازی کند به این دلیل که "که هرگز به او اجازه نداده بودند احساساتش را ابراز کند."

برایش کار پیدا می کنیم.

این در نهایت شمه ای از کارهایی است که انجام میدهیم ،به ندرت به درست بودن کاری که می کنیم می اندیشیم.در واقع وقت و نیروی زیادی را صرف می کنیم تا روش های جدیدی برای کمک به او پیدا کنیم.

6-شما که به نبود عشق در روابط شخصی خود عادت کرده اید ،منتظر می مانید،امیدوار می شوید و بر تلاشتان می افزایید تا او را راضی کنید.

اگر زن دیگری با سابقه ی متفاوت به رفتار شما در قبال این مرد نگاه می کرد احتمالا" می گفت:"غیرقابل تحمل است.من حاضر نیستم اینگونه باشم."اما با خود به این نتیجه می رسیم که اگر رفتارمان موثر نبوده دلیلش مسلما"این است که به قدر کافی تلاش نکرده ایم.هر تفاوت جزئی در رفتار مرد موردنظرمان را به این حساب می گذاریم که بالاخره تغییر می کند.امیدوار باقی می مانیم که فردا شرایط به گونه ای دیگر خواهد بود.در انتظار تغییر کردن او باقی ماندن راحت تر از این است که خود و زندگیمان را تغییر دهیم.

7-بیش از 50 درصد مسئولیت،احساس گناه،و تقصیرات مربوط به روابط را خود بر عهده می گیرید.

اغلب زنانی که در خانواده های بد کارکردی و ناسالم بزرگ می شوند والدینی بدون احساس مسئولیت،کودکانه و ضعیف دارند.ما به سرعت بزرگ می شویم و مدت ها قبل از اینکه آمادگی لازم را برای زندگی پیدا کنیم به بالغهای کاذب و به عبارتی به شبه بالغ تبدیل می شویم. از سوی دیگر از اعمال قدرتی که بر ما می کردند راضی بودیم. حالا که بزرگ شده ایم وظیفه ی خود می دانیم که کاری کنیم که روابطمان برقرار باقی بماند.ما در ارتباط با دیگران کسانی را بر میگزینیم که فاقد احساس مسئولیت هستند.ما را سرزنش می کنند،کاری می کنند که باور کنیم همه ی گرفتاری ها بر عهده ماست .ما متخصص قبول مسئولیت هستیم.

8-حرمت نفس اندک دارید.خود را مستحق خوشبختی نمی دانید به جای آن احساس می کنید که باید حق لذت بردن از زندگی را به شما بدهند.

اگر پدر و مادرمان ما را شایسته عشق و مهر خود ندانند،اگر به ما به قدر کافی توجه نکنند،از کجا بدانیم انسان هایی خوب و مقبول هستیم؟در میان زنانی که مهر بیش از اندازه می ورزند به ندرت کسانی پیدا می شوند که با تمام وجود خود را شایسته مهر و عشق بدانند.اغلب ما بر این گمانیم که اگر می خواهیم مورد مهر و محبت کسی قرار بگیریم باید کاری در حق دیگران انجام دهیم.ما در احساس گناه زندگی می کنیم و معتقدیم عیوب وایراداتی داریم و می ترسیم که برملا شوند.به سختی تلاش می کنیم تا خوب و موجه به نظر برسیم،زیرا اعتقادی به خوب بودنمان نداریم.

9-شما از آن جهت که در کودکی احساس امنیت خاطر نداشته اید به شدت نیاز دارید که مردان و روابط خود با آن ها را کنترل کنید.شما در پس نقاب "مفید و یاور بودن" می خواهید اشخاص موجود در زندگیتان را کنترل کنید.

کسی که در خانواده های ناسالم و پر خشونت بزرگ شده میخواهد هر طور شده خانواده اش را کنترل کند . در گذشته کسانی که از افراد خانواده اش که قرار بوده به او کمک کنند،از انجام وظایفشان بازمانده اند زیرا آن ها بیمار تر از آن بود ه اند که بتوانند کاری صورت دهند. در واقع خانواده ای با این مشخصات بیش از آنکه حامی و مددکار باشد منبع تهدید است.زیر ااین تجربه به قدری ویرانگر است که آن دسته از ما که آن را تجربه کرده ایم خواهان واژگون کردنش هستیم.وقتی در مقام حمایت از دیگری کاری صورت می دهیم در واقع می خواهیم از وحشت اینکه ملعبه ی دست دیگران باشیم رهایی پیدا کنیم. می خواهیم با کسانی باشیم که به جای اینکه آن ها به ما کمک کنند ما به آن ها کمک کنیم.

 

10-در روابط خود بیش از توجه به آنچه وجود دارد،به رویایی توجه دارید که در سر دارید می پرورانید.

وقتی به کسی محبت بی تناسب می کنیم .در دنیای خیال زندگی می کنیم.احساس می کنیم مردی که با او زندگی می کنیم می تواند به کسی که ما می خواهیم تبدیل شود و به این تردید نداریم.از آنجایی که درباره خوشبخت بودن اطلاع چندانی نداریم،از آنجایی که متوجه نیستیم و یا دست کم تجربه نکرده ایم که کسی بتواند نیازهای احساسی ما را برآورده سازد،در دنیای خیال سیر می کنیم.

اگر مردی را مطابق میل و خواسته خود می داشتیم،دیگر چه نیازی به ما داشت ؟ از این رو مردی را انتخاب می کنیم که کسی نیست که ما می خواهیم.

11- شما معتاد به مردان و تالمات احساسی هستید.

به گفته ی استانتون پیل ،نویسنده کتاب عشق واعتیاد."تجربه ی اعتیادی تجربه ای است که آگاهی شخص را به خود جذب می کند و مانند بی حسی احساس اضطراب و تالم را تخفیف می دهد.شاید برای جذب آگاهی چیزی به خوبی عشق و آن هم از نوع به خصوص آن نباشد.رابطه ی اعتیادی با میل تضمین حضور یک شخص دیگر همراه است… عشق اعتیادی مانع از آن می شود که شخص به سایر جنبه های زندگی اش توجه کند."

زن ها از آن جهت وسواس گونه به مردان مهر می ورزند که از تالم،پوچی،هراس و خشم خود فاصل بگیرند.ما از روابط خود برای احتراز از تجاربی استفاده می کنیم که اگر این رابطه را نداشتیم از آن رنج می بردیم.هر چه تبادل های ما با همسرمان دردناک تر باشد،حواسمان بیشتر پرت می شود.یک رابطه ی بد و وحشتناک در حکم استعمال مواد مخدر قوی است.

12-ممکن است به لحاظ بیو شیمیایی و نیز احساسی به استعمال مواد مخدر و مصرف الکل و نیز بعضی از غذاها ،به ویژه غذاهای با قند زیاد روی بیاورید.

این مطلب به ویژه در مورد زنان پرمحبتی صدق میکند که در خانواده های آن ها سواستفاده از مواد وجود داشته است.تمام زنانی که مهر بیش از اندازه می ورزند مستعد مصرف مواد زیان آور هستند.درواقع این دسته از زنان برای احتراز از تالمات گوناگون به استعمال مواد زیان آور روی می آورند.اما فرزندان والدین معتاد به لحاظ ژنتیکی نیز مستعد اعتیاد هستند.

13-با بذل توجه به اشخاص مسئله دار و با درگیر شدن در کارها و اقدامات نامطمئن،مسئولیت در قبال خودتان را فراموش می کنید.

در حالی که به نیازها و احساسات دیگران بها می دهیم .در حالی که خوب می دانیم دیگران چه باید بکنند،با احساسات خود بیگانه می شویم و نمی توانیم درباره جنبه های مهم زندگیمان تصمیم گیری کنیم.اغلب نمی دانیم که کیستیم و چون به شدت درگیر مسائل و مشکلات دیگران هستیم،آرام و قرار را از خود دریغ می کنیم و نمی توانیم برای شناسایی و پیدا کردن خود کاری صورت دهیم.

البته هرگز به معنای آن نیست که ممکن است به هیجان نیاییم.ممکن است فریاد بکشیم،ممکن است گریه کنیم و آه و فغان سر بدهیم.اما نمی توانیم از این احساسات برای تصمیم گیری در زمینه های مهم زندگیمان استفاده نماییم.

14- تحت تاثیر روابط ناپایدار با دیگران ممکن است زمینه را برای افسرده شدن خود مهیا سازید.

افسردگی ،الکلیسم و اختلالات مربوط به صرف غذا با هم در ارتباط نزدیک هستند و به نظر می رسد به لحاظ ژنتیکی نیز با یکدیگر در ارتباط باشند.اغلب بیمارانی که از بی اشتهایی عصبی رنج می برند و به شکلی با من در ارتباط بوده اند در خانواده هایی بزرگ شده اند که پدر و مادرشان الکلی بوده اند .بسیاری از زنانی که برای درمان افسردگی خود به من مراجعه می کنند . پدر یا مادرشان الکلی بوده است.

15- به مردانی مهربان،با ثبات وقابل اعتماد توجه نمی کنید.در نظر شما اشخاص به واقع خوب ملال انگیزند.

در نظر ما مردانی بی ثبات جالب،مردان غیرقابل اعتماد ماجراجو،مردان غیر قابل پیش بینی احساساتی،مردان نابالغ جذاب و مردان دمدمی مزاج اسرارآمیز هستند.مرد خشمگین به این نیاز دارد که او را درک کنیم،مرد تیره روز ناخشنود می خواهد به او تسلی خاطر بدهیم،مرد بی کفایت به تشویق ما نیاز دارد و مرد سرد و بی اعتنا هم محبت و توجه ما را میخواهد . اما مردی که این عیوب را ندارد مناسب ما نیست زیرا کاری برایش نمی توانیم بکنیم .اگر مردی پیدا شود که به ما محبت بکند،جایی برای ناراحت شدن ما باقی نیم گذارد.متاسفانه اگر به مردی محبت بیش از اندازه نکنیم اصولا" نمی توانیم او را دوست بداریم.

در ادامه ی مطلب به زنانی اشاره کرده ایم که حال و روزی شبیه جیل دارند. همه ی آن ها گرفتار بیماری محبت بی تناسب هستند. شاید با خواندن سرگذشت آن ها به این نتیجه برسید که شما هم به شکلی گرفتاری آن ها را دارید.اگر این طور است. با رعایت توصیه های کتاب می توانید خود را از این قید ناخوشایند آزاد کنید.برایتا آرزوی موفقیت می کنم.

کتاب زنان شیفته (روان شناسی محبت بی تناسب)

کتاب زنان شیفته (روان شناسی محبت بی تناسب)

نوشته:رابین نوروود

برگردان:مهدی قراچه داغی

WOMAN WHO LOVE TOO MUCH

WHEN YOU KEEP WISHING AND HOPPING HELL CHANGE BY ROBBIN NORWOOD PUBLISHED BY POCKET BOOKS

فهرست

پیشگفتار

فصل 1: عشق ورزیدن به مردی که محبت شما را بی جواب می گذارد

فصل 2:برایت رنج می کشم تا دوستم بداری

فصل 3:نیاز به مورد نیاز بودن

فصل 4:همخوانی

فصل 5:مردانی که زنان شیفته را انتخاب می کنند

فصل 6:دیو و دلبر

فصل 7:وقتی اعتیاد ها یکدیگر را تغذیه میکنند

فصل 8:مردن به خاطر عشق

فصل 9:راه بهبود

عشقی که با تالم همراه باشد عشق ناسالم است. وقتی بخش اعظم صحبت ما با دوستان نزدیکمان درباره کسی است که او را دوست داریم، وقتی به او، به مسایل،به افکار و به احساساتش بهای بیش از اندازه می دهیم،وقتی تقریبا همی جملاتمان را با نام "او" شروع می کنیم ،عشق بی تناسب داریم و شیفته هستیم.

وقتی از دمدمی مزاجیها،بدخلقی ها ،از بی تفاوتی ها و از تحقیرکردنهایش بی تفاوت می گذریم ،عشق بی تناسب داریم.

وقتی کتاب ها روانشناسی خودیار می خوانیم و زیر همه عباراتی را که فکر می کنیم به "او" کمک می کند خط می کشیم،عشق بی اندازه می ورزیم.

وقتی بسیاری از ویژگی ها ،ارزش ها و رفتار هایش را نمی پسندیم و با این حال با آن ها کنار می آییم و فرض را بر این می گذاریم که اگر بهتر از ایکه هستیم ظاهر شویم و اگر بیشتر محبت کنیم و خودمان را علاقمند نشان دهیم می توانیم او را تغییر دهیم،شیفته بی جهت هستیم و عشق بی تناسب داریم.

وقتی روابط ما با " او" احساساتمان را خدشه دار می کند و سلامتمان را به مخاطره می اندازد قطعا" عشق بیش از اندازه می ورزیم.

به رغم همه ی این تالمات و همه ی این نارضایی ها ، شیفتگی به قدری میان زنان شایع است که گمان میکنیم روابط زن و مرد نباید از این چار چوب خارج باشد اغلب ما در مقطعی از زندگی خود محبت بی تناسب کرده ایم ،برای بسیاری از ما این تجربه بارهاو به دفعات تکرار شده است. بعضی از ما به قدری درگیر روابط همسر خود هستیم که تقریبا" از زندگی بازمانده ایم و نمی توانیم به وظایفمان عمل کنیم.

در این کتاب به بررسی دقیق این مطلب پرداخته ایم که چرا بسیاری از زنانی که میل به بذل محبت دارند،همسرانی نصیبشان می شود که عشق خود را از آن ها دریغ می کنند.توضیح می دهیم چرا در حالی که رابطه ای نیازهای ما را برطرف نمی سازد همچنان به آن ادامه می دهیم . توضیح داده ایم که چه راحت محبت سالم به محبت ناسالم تبدیل میشود،چه آسان همسرانمان به ما بی توجه و با ما نامهربان می شوند و با این حال نه تنها از آن ها دست نمی کشیم بلکه احساس می کنیم آن ها را بیشتر می خواهیم و بیشتر به آن ها احتیاج داریم .متوجه میشویم که چگونه توجه و نیاز ما به عشق به یک اعتیاد مبدل می گردد.

اعتیاد مفهوم هول انگیزی است . در ذهن معتادان به هرویین را تداعی می کند که با تزریق مواد مخد به خود زندگیشان را تباه می سازند. این کلمه را دوست نداریم و نمی خواهیم از این مفهوم در رابطه ی خود با مردها استفاده کنیم .اما واقعیتی است که بسیاری از زن ها با مردها دشواری دارند و اگر ندانند و به عمق مسئله پی نبرند،از این معضل نجات پیدا نمی کنند.

اگر شما هم درگیر همسری هستید که فکر و ذکرتان را بخود مشغول کرده ،بدانید که ریشه های این مشغله ذهنی به جای عشق هراس بوده است.زنانی که اضطرار گونه و بیش از حد تناسب محبت می کنند پر از هراس هستند . هراس از تنها شدن ،هراس از اینکه کسی آن ها را دوست نداشته باشد،هراس از اینکه ارزشمند نباشند،نادیده انگاشته شوند و فراموش گردند.ما عشقمان را ارزانی مردها می کنیم به این امید که به پایان هراس برسیم . اما اگر محبت تولید محبت متقابل نکند به هراسمان اضافه می شود . وقتی با روشی که انتخاب کرده ایم به خواسته خود نمی رسیم بیشتر محبت می کنیم و گرفتار عشق بی تناسب می شویم . بعد از سال ها مشاوره با معتادان به این نتیجه رسیدم که پدیده عشق بی تناسب نشانه افکار،احساسات و رفتار بیمارگونه است.بعد از صدها مصاحبه با معتادان و خانواده ها یشان دانستم بعضی از آن ها در خانواده ها ی مسئله دار بزرگ شده بودند،اما در مواردی هم اینگونه نبود.ولی زنان آن ها تقریبا" همیشه به خانواده های مسئله دار تعلق داشتند که رنج و فشار بیش از اندازه را تحمل کره بودند.این زنان برای کنار آمدن با همسرانشان بی آنکه بدانند جنبه های مهمی از زندگی دوران کودکیشان را جان می بخشیدند.

با بررسی درباره این زنان به ماهیت محبت بیش از اندازه پی بردم.با بررسی سوابق زندگی آن ها به نیازشان به برتری جویی و به رنجی که به سبب ایفای نقش ناجی متحمل می شدند آگاه گشتم. به عبارت دیگر زن و شوهر هر دو به نوعی معتاد بودند.زن معتاد به شوهر و شوهر معتاد به مواد مخدر،به طور مشخص زن و شوهر هر دو به کمک احتیاج داشتند هر دو در اثر اعتیاد در حال فنا بودند. مرد تحت تاثیر اعتیاد به مواد مخدر جان می باخت و زن زیر فشار شدیدی که تحمل می کرد،زندگیش را تباه می نمود.

بامطالعه ی سوابق زندگی این زنان دانستم که تجارب دوران کودکی آن ها تا چه اندازه روی رابطه آن ها با مرد زندگیشان اثر گذاشته است.مطالعه زندگی این زنان مطالبی جالب وآموزنده درباره کسانی که محبت بی تناسب دارند ارائه می دهد.به ما می آموزد که چگونه به استمرار مشکلات خود کمک میکنیم و از همهی اینها مهمتر چه می توانیم بکنیم که از شر این معضل رها گردیم و زندگیمان را نجات دهیم.

البته منظور من این نیست که تنها زن ها شیفته عشقند و تنها آن ها محبت بیش از اندازه می کنند.هستند مردهایی که دقیقا" این گونه رفتار می کنند ،اینان نیز به شدت تحت تاثیر دوران کودکی خود هستند .اما در مجموع می توان گفت اغلب مردانی که دوران کودکی بدی را پشت سر گذاشته اند ،روابطی اعتیاد آمیز با همسرشان ایجاد نمی کنند.مردها به دلایل گوناگون و از جمله عوامل فرهنگی و بیولوژیایی می توانند از خود حمایت کنند و با پرداختن به جنبه های بیرونی و نه درونی ،آلام خود را تسکین دهند.مردها با فرو رفتن در کار زیاد،با روی آوردن به ورزش های مختلف و یا تفریحات و سرگرمی های گوناگون می توانند تا حدود زیادی از تالماتشان فاصل بگیرند.اما زنان،بار دیگر به دلایل فرهنگی و بیولوژیایی، کمبودهای خود را در روابطشان متجلی می سازند و چه بسیار اتفاق می افتد که سرو کارشان با مردانی می افتد آسیب دیده و در نهایت سرد وبی اعتنا.

امیدوارم همه ی کسانی که محبت بی تناسب دارند بتوانند از این کتاب استفاده کنند.اما این کتاب را بیشتر برای زن ها نوشته ام زیرا مهر ورزیدن بیش از اندازه بیشتر پدیده ای مربوط به زن هاست . کتابی که می خوانید هدف مشخصی را پی میگیرد؛هدف آگاه کردن زنان شیفته است تا به مبدا انگاره های رفتاری خود پی ببرند و برای تغییر دادن شرایط زندگیشان به ابزاری موثر تجهیز گردند.

اما اگر شما زنی شیفته هستید که مهر بی تناسب می ورزید،بدانید و آگاه باشید که کتابی که برگزیده اید هرگز خواندنش ساده نیست اما اگر از خواندن کتاب خشمگین شدید ،اگر کتاب را به خاطر دیگری می خوانید و گرفتار ملال و تکرد گشتید ،توصیه من به شما این است که آن را بار دیگر ،با کمی فاصله از حالا بخوانید . همه ی ما در پذیرفتن آنچه برایمان تالم آفرین است و آنچه ما را بیش از حد تهدید می کند،اکراه داریم و در مقام انکار هستیم.انکار اقدامی طبیعی برای حراست از خویشتن و رفتار ی خود به خود و ناخواسته است.

شگفت انگیز است که ما زنان به مشکلات دیگران بیش از مشکلات خود توجه داریم.تالم دیگران را احساس میکنیم و به آلام خود بی توجهیم.خود من این را به خوبی تجربه کرده ام .من هم از شمار این زنان بوده ام و سلامت احساسی وعاطفی ام را به شدت به مخاطره انداخته ام . در چند سال گذشته به سختی تلاش کردم که خود را از شر این انگاره نجات دهم این چند سال گذشته ،بهترین سال های زندگی من بوده اند.

امیدوارم همه ی شما که این کتاب را میخوانید و گرفتار عشق بی تناسب هستید به حقیقت شرایط خود پی ببرید و تشویق شوید که برای تغییر دادن آن اقدامی صورت دهثد.

اما لازم می دانم که در اینجا نکته ی دیگری را متذکر شوم . در این کتاب مانند بسیاری از کتاب های خودیار فهرستی از اقداماتی که می توانید از آن برای تغییر دادن خود استفاده کنید ارائه شده است. اگر به این نتیجه رسیدید که می خواهید در خود تغییراتی ایجاد کنید،باید عزمی جزم داشته باشید و بدانید که این نیز مانند هر اقدام درمانی دیگر ه سال ها ممارست احتیاج دارد . راه میان بری در کار نیست .سالها طول کشیده که مهر ورزی بیش از اندازه را آموخته اید ،سال ها طول کشیده که به آن عادت کرده اید و به همین دلیل دست کشیدن از آن به نظر هولناک می رسد اما انتخاب این را ه با شماست .اگر تصمیم گرفته اید که راه بهبود را برگزینید،می توانید از زنی که به سبب محبت بیش از اندازه به دیگران خود رنج می برد به زنی تبدیل شوید که آنقدر خودش را دوست دارد که از تالم مصون بماند.